تحولات منطقه

۱۴ تیر ۱۳۹۶ - ۱۷:۱۷
کد خبر: ۵۴۴۶۵۸

اشتباهات آمریکا در عراق و افغانستان ناشی از عدم درک صحیح بستر تاریخی حاکم بر این کشورها، عدم احترام به فرهنگ و بازیگران سیاسی سایر کشورها و عدم درک صحیح از جریان جنگ بود.

چرا آمریکا در جنگ‌های خود شکست می‌خورد؟
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، بررسی حضور آمریکا در جنگ های مختلف پس از جنگ جهانی دوم نشان دهنده سه مورد پیروزی (در پاناما، خلیج فارس و کوزوو)، یک شکست (در ویتنام) و سه جنگ با نتایج نامشخص (در کره، عراق، افغانستان و لیبی) بوده است. طی سه دهه اخیر، ایالات متحده اقدام به سرنگونی چندین رژیم با استفاده از نیروی نظامی در چهار کشور کرده است. سه کشور از این چهار کشور هم اکنون درگیر جنگ داخلی و اشاعه تروریسم هستند و هیچ یک از جنگ هایی که پس از یازدهم سپتامبر به راه افتادند، به خوبی پایان نیافتند. چرا آمریکا نمی تواند در دوران معاصر در جنگ های خود به پیروزی برسد؟

در پرتو تحسین دستاوردهای بزرگ ایالات متحده، مردم آمریکا فراموش می کنند که چرا جنگ جهانی دوم به خوبی به پایان رسید. درست است که در این جنگ نیروی نظامی آمریکا موسولینی و هیتلر را به زباله دان تاریخ فرستاد، اما صرف پیروزی نظامی تضمین کننده برآمدن نظام های تابع لیبرالیسم در ژاپن، آلمان و ایتالیا و همراهی آنها با نظم جهانی نبود. حضور نیروی نظامی آمریکا، کمک های اقتصادی آن و تعهد آمریکا به بازسازی این کشورها متضمن صلح پایدار بود.

در طول چهار دهه برقراری جنگ سرد، رقابت های دو ابرقدرت به شکل قابل توجهی مانع از جنگ افروزی می شد. بر خلاف ادعاب فرمانده ارتش، داگلاس مک آرتور مبنی بر این که هیچ جایگزینی برای پیروزی وجود ندارد، دولت ترومن و آیزنهاور پس از آنکه مداخله چین نشان داد که وحدت مجدد کره با توسل به زور هزینه های زیادی خواهد داشت و اهداف استراتژیک تر آمریکا در اروپا را به خطر خواهد انداخت، اهداف خود را در کره محدود کردند.

۱۳ سال بعد دولت لیندون جانسون نیز با دوراهی مشابهی مواجه شد. در ۱۹۶۴ ویتنام جنوبی زیر فشار کمونیسم فرو پاشید و جانسون که جنگ ویتنام را هدر دادن منابع می دانست، با استفاده از تکنولوژی نظامی مدرن و بمباران هوایی تلاش کرد تا ویتنام شمالی را به پای میز مذاکره بنشاند. زمانی که عملیات تندر با شکست مواجه شد، رئیس جمهور و مشاوران ارشد وی تلاش کردند به استراتژی جدیدی برسند که بتواند با هزینه های قابل قبول و معقولی، آمریکا را به اهداف خود برساند.

دولت با بی میلی پذیرفت که نیروهای زمینی ارتش را به جنگ بفرستند، اما رئیس جمهور از بسیج ذخائر برای عملیاتی کردن این تصمیم اجتناب کرد، چرا که این اقدام می توانست بحث های زیادی را در میان افکار عمومی شکل دهد. جانسون و رابرت مک نامارا، وزیر دفاع وقت در مورد استراتژی خود به کنگره دروغ گفتند. فرمانده ستاد مشترک پیروزی در این جنگ را مستلزم حضور حداقل ۵۰۰ هزار نفر نیروی زمینی طی ۵ سال می دانست و رئیس جمهور نیز با وعده افزایش تعداد نیروها در آینده وی را ساکت می کرد. علی رغم همه شک و تردیدها در مورد رویکرد دولت جانسون به جنگ در ویتنام، در نهایت ستاد مشترک استراتژی ناقصی را در پیش گرفت که می دانست برای دستیابی به پیروزی کفایت نمی کند. حاصل جنگ ویتنام شکست نظامی و کشته شدن نزدیک به ۵۸ هزار سرباز آمریکایی بود.

نتایج جنگی که جورج بوش در پاناما در ۱۹۸۹ و در خلیج فارس در ۱۹۹۱ به راه انداخت مثبت تر بود. دلایلی چون تعریف اهداف قابل دستیابی، حمایت گسترده داخلی و بین المللی از آمریکا در این جنگ ها، کاربرد به حد کفایت نیروهای نظامی و عدم سقوط دولت در این جنگ ها که باعث می شد آمریکا مجبور نباشد برای مدت طولانی در آنجا باقی بماند، از دلایلی است که برای پیروزی در این جنگ ها ذکر شده است.

اما جنگ هایی که پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شکل گرفتند، چندان پایان خوشی نداشتند. در افغانستان، عراق و لیبی تغییر رژیم به راحتی صورت پذیرفت، اما شرایط این کشورها پس از آن آشوب زده شد. نه دولت جورج دبلیو بوش و نه دولت باراک اوباما هیچ یک به پایان کار و نحوه سر و سامان دادن به اوضاع نیاندیشیدند. بوش در سال ۲۰۰۱ به صراحت تاکید کرد که قصد پیگیری سیاست دولت – ملت سازی را ندارد اما اشاره مستقیم آن به بالکان بود. در عراق و افغانستان پس از سقوط صدام و طالبان، آمریکا هیچ چاره ای جز ادامه حضور با تحمل هزینه های گزاف آن نداشت. خارج کردن نیروها و واگذاری اوضاع به نیروهای محلی نیز گزینه ای بود که اوباما در لیبی پیگیری کرد و نتیجه آن جز آشوب نبود.

توسل به سیاست دولت – ملت سازی و مبارزه با شورش ها در عراق و افغانستان، آمریکا را با چالش های عدیده ای برای بنیان گذاری استراتژی موفق جهت دستیابی به صلح رو به رو کرد. در پایان ۲۰۰۶ موضع طالبان بار دیگر در افغانستان تقویت شد و در عراق نیز شکاف های قومی به اوج خود رسید.

در سال ۲۰۰۶ سرانجام بوش تصمیم گرفت تا نخبگان عراقی را ترغیب به مصالحه سیاسی کند. اما مردم عراق به تنهایی از عهده این انتقال سیاسی بر نمی آمدند. این سیاست به نخبگان عراقی این فرصت را می داد که آینده ای صلح آمیز برای کشور خود بسازند و چهره عراق را در انظار جهانی بهبود ببخشند. با این وجود ناتوانی آمریکا در باقی ماندن در عراق مانع از موفقیت این ایده شد. در سال ۲۰۰۸ اوباما با وعده خروج نیروهای آمریکا از عراق توانست به ریاست جمهوری برسد. با خروج نیروهای آمریکا از عراق در ۲۰۱۱ آمریکا اهرم فشار خود برای میانجیگری میان نخبگان عراق و کاستن از اختلافات فرقه ای را از دست داد. خروج نیروهای امریکایی از عراق و اعلام پیروزی در این جنگ، بستر تجدید حیات نیروهای افراطی و شکل گیری داعش را فراهم کرد.

ارتش آمریکا نیز در شکست های اخیر مسئول است. متاسفانه دولت بوش و اوباما برای جنگ عراق و افغانستان به توانمندی های تکنولوژیک برجسته ارتش آمریکا تکیه کرده بودند. اما این دو دولت ماهیت جنگ در این دو جبهه را به خوبی متوجه نشده بودند.

آمریکا تقریبا همه اشتباهات خود در جنگ ویتنام را در عراق و افغانستان نیز تکرار کرد. اشتباهات آمریکا در عراق و افغانستان ناشی از عدم درک صحیح بستر تاریخی حاکم بر این کشورها، عدم احترام به فرهنگ و بازیگران سیاسی سایر کشورها و عدم درک صحیح از جریان جنگ در ورای تاکتیک ها و عملیات های جنگی بود.

خطری مشابه آنچه آلمان در قرن بیستم تجربه کرد، در کمین ارتش آمریکا است. اگرچه ماجراجویی های نظامی اخیر آمریکا هزینه زیادی را به این کشور تحمیل کرده، اما هنوز هم می توان در صدد جبران بر آمد.

منبع: اندیشکده راهبرید تبیین

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.